سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهه ناز


ساعت 2:57 عصر جمعه 84/1/5

3...

امان از این هیاهو
یا ضامن آهو.... یا ضامن آهو

سلام
قبل از اینکه بروم سفر قصد داشتم اگر بازگشتم سفرنامه ای بنویسم... برای اولین بار.
اما حالا ... راستش را بخواهید آنقدر خسته ام... و بهت زده که توان نوشتن تمام آنچه دیده ام را ندارم.... باشد به مرور زمان آرام آرام هرچه به یاد آوردم (اینجا)  برایتان تعریف خواهم کرد....
نمیدانم شنیده اید یا نه....
اما ... همانطور که قبل از رفتنم نوشته بودم – که گویی انگار الهامی  بود به قلب الهه ... -  نزدیک بود سفری بدون بازگشت باشد...
من خواستم بمیرم خدا نخواست....
القصه.... در جاده اصفهان – مشهد میان خلوت کویر... انحراف و وازگون شدن ماشین همان و ...


بدون شرح.....
دیگر نپرس که پس چطور تا مشهد رفتید... زیارت چطور بود؟ مسافرت خوش گذشت؟....
دیگر مگو که حرم امام رضا رفتی...؟ کبوترها را دیدی یاد من کردی؟...  دعا کردی ما رو؟ لحظه تحویل چطور بود اونجا؟ ... چطور بازگشتید؟.... آخ... مپرس... مپرس.... مپرس...
....
فقط بگو چه  باعث شد چنین شود؟

بگو چه چیز سرنشینان این ماشین را زنده نگاه داشت... و سالم؟

بگو آن مرد تنها میان آن جاده خلوت فرستاده که بود؟ اهل کجا بود؟ که سوارشان کرد.... تا  مشهد رساندشان و در ازای انعام  تنها گفت:
 
من سیدها را خیلی دوست دارم ....

بگو کدام دست بر شانه شان بود تا  حرم آقا....

بگو چه شد که فردا صبح  - بعضی شان -  در خلوت حرم با ضریح امام تنها ماندند ...
بگو چطور هنوز بازنگشته به شهرشان زخمها همه التیام یافت...؟
بگو ... بگو برایم قصه چیست اگر میدانی...
... هی....راز سربسته ما بین که به دستان گفتند.....
...
و ....
و نمیدانم چرا خواست من در لحظه های آخر سرنشین آن ماشین باشم؟ -آخر من از ابتدای راه تا یک ساعت قبل از این حادثه مسافر ماشین دیگری بودم.... ! -
 و چرا خواست سالم بماند... حتی عینک چشمانم...  

هنوز که هنوز است بهت زده چراهایم هستم....

و بزرگترین سوال زندگی ام این روزها این شده است.... – به باد یکتا....:-
چرا زنده ماندم ؟  برای چه؟ هدف از زنده ماندنم چیست؟....
زنده ماندم که چه کنم؟ ماندم که باز هم لحظه لحظه نفس کشیدنم را بدهکار کدام تکلیف باشم.... چه رسالتی بر دوش من است که هنوز به انجام نرسیده است...
بودن و نبودن دخترکی تنها گوشه دنیا چه فرقی میکند... نباشد چه میشود؟ یک نفس کمتر... یک قلب کمتر... یک وبلاگ کمتر...
چرا نشد پرکشید...
ماند که چه شود؟ ماند که دیگر چه ببیند؟ ماند که دیگر چه بگوید....
من که خیلی وقت است به انتها رسیده ام....

یعنی تو هنوز این را نفهمیده ای؟؟؟؟؟


¤ نویسنده: الهه ناز

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
15
:: بازدید دیروز ::
4
:: کل بازدیدها ::
276686

:: درباره من ::

الهه ناز

الهه ناز
احساساتی... اهل شعر و عرفان... به دنبال معنویت و خوشبختی ... و عشق واقعی

:: لینک به وبلاگ ::

الهه ناز

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

سلطان الکتاب استاد خوش نویسی اصهفا .

:: آرشیو ::

دست نوشته ها
فروردین سال 1384
اردیبهشت سال 1384
خرداد سال 1384
تیر ماه سال 1384
مرداد سال 1384
شهریور در سال 1384
مهر ماه سال 1384
آبان سال 1384
دی ماه سال 1384
بهمن سال 1384
اسفند سال 1384
زمستان 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
اسفند 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

عبدالرحیم سعیدی راد
احسان پرسا
نازنین نازنین
بانوی بی پنجره
الهه بانو
آیه های دلنشین
یکتای عزیزم
مژگان بانو
امیر مرزبان
نغمه مستشار نظامی
راضیه ایمانی
علیرضا بدیع
نغمه عزیزم
فاطمه حق وردیان
صالح دروند
رضا سیرجانی
مسلم فدایی
محسن اشتیاقی
سیامک بهرام پرور
محمود رضا نیکخواه
پریای نازنینم
آقا طیب
ترانه عزیز
آسمونی
جلیل صفر بیگی
جلیل آهنگر نژاد
خاکسترینه
سودابه مهیجی
میرزا قلمدون
سلبیناز
ابراهیم
حالا یک نفس عمیق
درد زندگی
وبلاگهای به روز شده
رضوان
علی ثابت قدم
صادق دارابی
مهدی جهاندار
رویای مینایی من
رضا عابدین زاده
شاعرانه
عشق و خلوت تنهایی شب
و عشق صدای فاصله هاست
مرا عهدیست با...
ساده دل
کاشکی شعر مرا میخواندی....
طوقی پرشکسته
پسرک دیوانه
مهدی شادکام
بانوی اردیبهشت
بانوی باران
ساحل آرامش
غزل بگو
شازده خانمی
تشویشهای همیشه
بگذار بگذریم
مصطفی- آب و شراب
الهه بانو
خاکسترینه
آب و شراب
دختری تنها

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::