وبلاگ :
الهه ناز
يادداشت :
بوي حسين مي آيد ....
نظرات :
2
خصوصي ،
27
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پسرك تنها
پسرك درون اتاقي تاريك محبوس بود....به دنبال نوري مي گشت.... اميدش ديدن روزي بود كه نوري بر رخش بتاباند...ناگهان در باز شد...اميدوار شد .غافل از اينكه براي شكنجه اش مي برند...از شكنجه گاه به حياتي خلوت رفت.خوشحال بود كه آزادش مي كنند.غافل از اينكه به پاي چوبه دار مي رود.بالاي صندلي رفت.به اميد اينكه بتواند آن سوي ديوار را ببيند.غافل از اينكه مي خواهند صندلي را از زير پايش بكشند.صندلي را از زير پايش كشيدند.باز هم اميد داشت.كه ناگهان طناب از هم گسست.