• وبلاگ : الهه ناز
  • يادداشت : ياد يك عشق قديمو... اومدي تازه كردي....
  • نظرات : 1 خصوصي ، 43 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    سلام دوست من......من اولين بار هست ميام و دليلش هم اينه که تصميم گرفتم مدتي ننويسم و فقط به خونهاي جديد سر بزنم و دوستهاي جديد پيدا کنم..اميدوارم که شما هم به کلبه رازهاي من سر بزنيد....شادکام باشيد....

    سلام نازنينم..........وب خيلي زيبايي داري...متنتو خوندم واقعا كه زيبا و دلنشين بود........موفق باشي زيبا...اون طرفا هم بيا فدات بااااااااااي
    قالب بسيار زيبايي داري...تمام

    شعرتون خيلي قشنگ بود اگر چه زيادي طولاني بود.

    آدمها با انتخابشون روي سكوي پرتاب ميرن اما هر فرازي نشيبي هم داره براي همه ي ما.

    دوست عزيزم سلام.خوبي؟به روزم و منتظر حضور هميشه سبزت.
    سلام.اينجاخيليستخم
    + ... 
    ...
    سلام ....گاهي اين خانه تكاني ها ما را هم تكان مي دهد .........شايد با ياد يك دوست كه روزي عقاب بوده ........شايد هم با ياد دوستي كه يك روز فاخته بود و امروز ..... كبوتر
    + عاشق ديوونه 

    سلام نازبانو

    ديگه فقط اينجا را دارم برات بنويسم

    برو يه سر بزن به وبلاگت.

    ببين راضي ميشي؟

    هان؟

    خوب شد همه شو حذف كردم؟

    به دوست داشتن من شك نكن نازبانو

    دوستت دارم

    به نام حضرت دوست

    پري براي پريدن نمانده

    يادش بخير چقدر پرواز خوب و زيبايي بود

    كاش يك بار ديگر بتوانم

    همانند يك عقاب تيز پرواز

    به آسمانها پربكشم ............

    در پناه حضرت دوست

    سلام الهه نازم
    + يكتا 
    سلام بانو ... شاد باشي هميشه ... عقاب هم در هر حال گاهي ... بگذريم ... يا علي

    به مرگ دستي محکم و مردانه بدهيم

    گاهي اوقات

    به دستهاي منقلب

    و عاجز کودکي ام

    حسودي مي کردم

    دستاني که بر گردن

    ابرها گره مي خورد

    و به اتفاق

    دلتنگيهامان را تا کرانه هاي شرم و عجز مي باريديم

    به زمين هجرت کردم

    با ترسي تاريخي و موهوم

    و

    چشمي بسته

    با آلزايمري مملو

    انگشتانم را با خرمنزارهاي گندم

    به نوازش مي کشيدم

    با گوزنهاي حاشيه اين خيابان

    با سفيداي اين خون منقلب

    به جيغ اين شب فاحشه

    به گيتار مادرِ خوابم اهميتي نده .

    گاهي با نفرت قدم بزنيم

    تا حاشيه اين گوزن

    با سفيد

    با نشر گاز گوگرد رابطه اي عاشقانه و معصومانه اي داشته باشيم .

    با خون . با مرگ .

    روزي به آسمان بالاي شهر تف مي اندازم

    به چشم اين پنجره كه كودكي ام را به تجاوز گرفت .

    به خرمنزار شواليه هاي پيري برويم

    كه

    بودا به دختر فاحشه اقتدا مي كرد .

    اقتدا كنيم ،

    به بودا ، به فاحشه هاي زيبا ي مهاجر

    تو شكل حماسي شهرك غربي ،

    تو نگاه متروي شام آخري ،

    تو آسمان لكنت وار هزاران دختري به نام سرور .

    اقتدا كنيم

    به گوزن سفيدِ سرخپوستِ حاشيه خيابان ،

    به فاحشه خانه هايي كه پر از سرور زيبا و پر تعفن من است .

    خون انقلاب كرده در رگهايم ،

    خدا به دادگاه كشيده خواهد شد ،

    لكنت ندارم كه داد نمي زنم .

    گاهي عشقم به گور اعتماد نمي كرد ،

    من آلزايمري مملو جايش مي مردم .

    روزي هزاران بار به مرگ دستي محكم و مردانه مي دادم

    و بوي گند و متعفنم

    مرا به سوي خودم حل مي داد .

    هزار بار گفته ايم زندگي زيباست

    و من به راهروهاي بي مهتابي اين فاحشه خانه اقتدا مي كنم .

    به تجاوز اين خون منقلبِ انقلابي تف مي اندازم

    و مي ميرم تا همه شما به سفيدي گوزن سفيد

    و ناقوس برف

    نرسيده گورتان را از اين سگداني گم كنيد .

    به تلفن اعتماد مي كرديم ،

    به دوستت دارمهايي كه خواهران هزارساله ام را به تجاوز برد

    و پيشنهاد مي كرديم

    كه نترسيم از مرگِ مارمولكها

    از دمهاي پر از لذت سياه نور .

    و من در فراموشي مطلق جيغ مي کشيدم .

    نور ، نور است

    و من سياهش را اقتدا مي كنم ؛

    شما هم به شوكران سلامي دوباره بدهيد .

    با آسمانِ پر از تف و پر از سرور آغوشي تازه بدهيم .

    در آغوش مردن

    زندگي كردن

    و به دادگاه خدا رفتن را تجربه كنيم (تخمه يادمان نرود) .

    من و تو ما و همه در هم مي غلتيديم

    و جنسيت پرده گوشهايمان را جر مي داد

    و اقتدا مي كرديم

    جيغ مي كشيديم ،

    جيغ بزنيم بياييد جيغ بزنيم .

    من اما اقتدا مي كنم .

    به سياه نور و گوزن

    و

    كالسكه اي كه كودكي ام را به حاشيه خيابان مي برد .

    هميشه در پياده روهاي شيخ بهايي

    به تماشاي كودكي و تجاوزم نگاه مي كردم

    و از عشق حرف مي زدم

    با دستهايي گره كرده در پشت .

    گاهي به ملاقات انبساط مجادله هاي رواني خودم مي روم .

    از پياده روهاي تاريك

    و برفهاي زمخت

    و صداي گيتار عبور مي كنم

    و به سرور مجادله هميشگي خدا و شيطان و من سري مي زنم .

    خدا دلگير است .

    خدا گريه مي كند

    خدا جيغ ميزند

    و من نگاه مي كنم حركت دوار سرم

    بر حاشيه گوزن سفيد را .

    گاهي هم يادمان مي رود كه چراغها

    مصنوعاتي براي معاشقه دختر بور حاشيه خيابان است .

    به زنگ زدن عادت مفردي كرده بوده يم

    تا شايد سرور بردارد

    و اشتباها فاحشه خانه را مئمني امن براي گريه ميافتم

    و تجاوز از زنگ به كشاله هايم سرايت مي كرد .

    ما به خوابي ابدي و مبرم احتياج داريم ،

    با مرگي به سياهي هاي برف ،

    به مرگي با تجاوزات ناب و مرگي با سرور .

    گاهي دلم براي سرخپوست سفيد كنار خيابان تنگ مي شود .

    گوزن سفيد

    به فاحشه هاي تنها

    و كودكيهاي پر از تجاوزم

    سلام برسان .

    بياد دارم روزي كه مي دويدم و بلند بلند دوستت داشتم / و كمال كودكانه جيغ مي كشيدم / ( آنان كه به نظر خاك را كيميا كنند ... قرار نيست گوشه چشمي به ما كنند )/مي توانيم باشيم ؟ بي آنكه (نبود) چه لطيف بر گرت چشهامان مي گسترد ؟ هان ... كجايي كه نيستي ؟ هستي ؟ كه نبوده ام در هستت . باد بادت يادت .
    سلام سه شنبه رو يادت نره ... چرا آپ ميكني خبر نميدي ؟
     <      1   2   3      >