سلام الهه ... سلام بانو... يادم هست پرسيدم از زاينده رود و ... رودي كه هنوز تنها رگ حياتي وجود اين دخترك مانده... باورتان ميشود بانو؟!... دخترك را سخت ديده ايد خانم... به خدا ساده تر از اينهاست... فقط گاهي از ترس آشناهاي جديد لرز مي پيچد توي تنش كه ناخودآگاه نفس حبس ميكند و بعد بغض ميشود كه پنهان ميكند توي چشم دزدين هايش... شما به دل نگير بانو... محبت اين چشمهاي شما از پشت شيشه هاي عينك هم ديدني است... تصوير شما هم ابدي... يا علي