سلام
حرفي براي گفتن ندارم، جز چند بيت از سايه:
باز امشب از خيال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شكست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه خيال تو برخاست در دلم