وقتي پر فرشته ها رو آسمون خط مي کشيدنگاه انتظار من دوباره خواب تورو ديدوقتي که بارون بهار تو کوچه مون جون مي گرفتدل هميشه عاشقم صداي پاتو مي شنيد
پشت دريچه هاي شب مونده هزارتا خاطرهبا يه دل غريبه که نشسته پاي پنجرهمي خوام نگاه خستتو رو خاک چشمام بذارماما دلم مي ترسه که رنگ چشات يادش بره
تو لحظه هام پا مي ذاري تا خودمو پيدا کنمطلسم شب رو بشکنم فکري واسه فردا کنمکليد خنده هاي تو دليل بودن منهشايد يه روز با اين کليد قفل سکوتو وا کنم
هنوز نمي فهمند...
نام تو كه مي آيد به ميان...
زبانم الكن ميشود
فقط سلام!
خانه جديدم را ديده ايد؟ ...
براي كساني كه دوست دارند كامنت بگذارن و نميتونن... اگه دوست داريد حرفتون به گوش الهه برسه ... مشتاقانه منتظرم....
http://elahebanoo.persianblog.com/
يا علي...
سلام......
به من سر زديد ولي فقط نوشتيد سلام...0000 معنيش چيه نمي دونم ...
خيلي خوشحال شدم كه از دكتر شريعتي تو وبلاگ شما مطلب ديدم ......واقعا مممنون..............بازم منتظرم
يا علي يازهرا
چهره به چهره که مي نگري و خودت را در آينهاي مي بيني که زياد شبيه خودت نيست. نگاهي که به گذشته مي کني هزار هزار فکر در ذهنت ايجاد مي شود که ...
زندگي بازار مکارهاي بود که هيچ جنسي براي خريد و فروش نداشت صداقت مي دادي و فريب و ريا و دروغ را معامله مي کردي، آنهم چطور! فروشنده مي گفت معاملهاي در کار نيست! جالب تر آن که احتمالا فکر مي کند کاسب حبيب خداست و چه حبيبي و چه خدايي، بالاي در مغازهاش نوشته بود « هوالرزاق » ...
حالا دوباره که خواستي زندگي کني چشمت را باز مي کني نگاهي که به اطراف مي کني تا مطمئن شوي آن که را بخواهي دوست بداري خريدار نباشد، فروشنده هم نباشد که اگر هم بود دروغگو نباشد. طالب ريا نباشد و آنچه بپسندد فريبکاران نباشند تو گويي ...
بيخيال روزگار! شد و شد و رفت و رفت آنچه بايد و مي شد و مي رفت. دست خيلي چيزها از آستين خيلي ها بيرون آمد تازه تاريکخانهها برايت روشن شد که اي بابا دنيا دست چه کساني بود و تو ...
• • • و سرانجاماز قصه هاي شكارچيان چيزي نمي ماندجز يك مرغابي مرده بر پيشخوانرنج آور استاما چيز مهمي نيستبگذارهرچه دوست دارند----------------- تعريف كنند
خوب يا بدداستان ها بايد ساخته شونداما فراموش نكنتو بايدمثل انسان زندگي كني......
سلام.
اميدوارم بتوانيد درنوشتن وآموختن ونيزآموختن بيش ازپيش موفق باشيد.
نوشته هايتان پراحساس وپرشوراست اميد اينكه درتنوير افكار درحدتوان موفق باشد.كه هم بهانه اي است براي زيستن وهم خود بخشي اززندگي است.يا حق.
بسم الله الرحمن الرحيم
من چون
برف بودم و او چون کوه . برف آب شد به پاي کوه و به جاي ماند کوه .
سلام عزيز . خيلي خوشحالمون كردي . من برا كامنت هيچ موقع كامنت نميدم . چون رد پاي اشكتو دنبال كردم برات ميام و كامنت ميذارم . اول كه به دنيا اومدم و كمي حاليم شد ؛ نقطه ي مقابل معرفت رو كه نشونم دادن . تصميم گرفتم اين تقطعه رو تو زندگيم كور كنم .
انشاالله هميشه لباتو خندون ببينم عزيز .
دوستت دارم . التماس دعا . لطف كردي به وبلاگ آقا سر زدي .
سلام
مجنون تا ابد منتظر است .چهل بهانه است ...
سلام دوست عزيز . عالي بود
تبريك ما را نيز پذيرا باشيد