گر چشــم بامداد به خورشيد روشن است .... ما را دل از خيـــــال تـــو جاويـد روشن است
آوارگي ست طالع مــا روشــنان عشـــق .... ويـــن مدعـــا ز گــردش خورشيد روشن است
در اين شبـي كه روزنه ها تيرگي گرفت .... ما را هـــنـــوز ديـــده امــــيـــد روشـــن است
در قـلب من دريـچه بـه خورشيدها تويي .... وقــتي كه شــب ز روزن نـــاهيد روشن است
فرجام هر چراغي و شمعي ست خامشي .... عشق است و بزم عشق كه جاويد روشن است