حسين جان.؟تو... از تبار كدام حقيقتي.كه هنوز حقانيت نامت.لرزه بر بنياد تباهي ميفكند. تو ان روز در دشت حماسه كدامين غزل عاشقانه تاريخ را سرودي. : كه رديف علعطشش تا امروز داغ ترين شعر شعور انسان را نمايان ميكند.امروز دوباره تو را در خم كوچه هاي اين دل به نخ ديدار زيبايت ميدوزد.مردي كه انسانيت از روي زخمهاي سينه اش قد كشيد..و دين ناب محمد با خون سرخش جاني تازه گرفت.هفت شهر عشق را ميشود در زلالي چشمانت تماشا نمود.: وقتي بيايي اسمان هوس باريدن ميكند...
تنت خاكستري بود. و هوا سرخ ..عطش ميخواست تا كامل بسوزي.شبيه افتاب از زرد تا سرخ.
بدرود تا ديداري