من از دنياي بي بنياد و بي مقدار رنجيدم
ز بس ديدم جفا از يار و از اغيار رنجيدم
***
نمي جويم من از دنيا وفا وز دوستان خوبي
خدا داند كه من از گيتي غدار رنجيدم
***
بگو بر مي گسارنده كه بد مستي كند هر شب
نگويد من ز دست ساقي هشيار رنجيدم
***
نخواهم راند پيش كس حديث مهرورزي را
ز گفتن دم فرو بندم كه از گفتار رنجيدم
***
يكي را دوستي كردم مرا پنداشت بي مقدار
من از آن ديو بي پروا و بدكردار رنجيدم
***
شنيدم دوستي كردن خرد افزون كند كردم
وليكن دوست كرد از خود مرا افگار رنجيدم
***
بزد اولاف يكرنگي ندانستم كه صد رنگ است
خطا كردم كه گل نشناختم از خار رنجيدم
***
من از اين چرخ گردنده خدا داند چه ها ديدم
از اين رو من ز چرخ پست و كج رفتار رنجيدم
***
دريغا اي دريغا دوست ما را خوار مي دارد
دگر از كرده و از گفته و پندار رنجيدم
***
گمان كردم به غمها او مرا غمخوار خواهد شد
رسيد از او به اين دلمرده صد آزار رنجيدم
***
اگر چه دوست از ما سرد دل شد از پس ديدار
وليكن مي نمي گويم كه از ديدار رنجيدم