• وبلاگ : الهه ناز
  • يادداشت : به خودم چرا، اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بانو الهه ناز... 

    يغما گلرويي

    4. خواهش مي کنم!

    آنقدر بي خيال از بازنگشتنت گفتي،
    که گمان کردم سر به سر ِ اين دل ِ‌ساده مي گذاري!
    به خودم گفتم
    اين هم يکي از شوخي هاي شاد کننده ي توست!
    ولي آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ي من،
    در کوچه هاي بي دارو درخت ِ خاطره بود!
    هاشور ِ اشک بر نقاشي ِ چهره ام
    و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ي بي چراغ!
    ديروز از پي ِ گناهي سنگين، گذشته را مرور کردم!
    از پي ِ تقلبي بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
    بايد مي فهميدم چرا مجازاتم کرده اي!
    شايد قتل ِ مورچه هايي که در خيابان
    به کف ِ کفش ِ من مي چسبيدند،
    اين تبعيد ناتمام را معنا کند!
    ا شيشه اي که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
    در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگي شکست!
    يا سنگي که با دست ِ من
    کلاغ ِ حياط ِ خانه ي مادربزرگ را فراري داد!
    يا نفري ِ ناگفته ي گدايي، که من
    با سکه ي نصيب نشده ي او براي خودم بستني خريم!
    وگرنه من که به هلال ابروي تو،
    در بالاي آن چشمهاي جادويي جسارتي نکرده ام!
    امروز هم به جاي خونبهاي آن مورچه ها،
    ده حبه قند در مسير ِ مورچه هاي حياطمان گذاشتم!
    براي آن پنجره ي قديمي شيشه ي رنگي خريدم!
    يک سير پنير به کلاغ خانه ي مادربزرگ
    و يک اسکناس ِ سبز به گداي در به در ِ خيابان دادم!
    پس تو را به جان ِ جريمه ي اين همه ترانه،
    ديگر نگو بر نمي گردي!●