دوست عزيز من به صورت اتفاقي به وبلاگ شما آمدم
شعرتون خيلي جالب بود
در صورتي که تمايل داشتيد با هم بيشتر ارتباط داشته باشيم
به وبلاگ من (که حقوقي هست) سري بزن
واي از آن روز که خورشيد بسوزد و پرستو نپرد.و ز ابر، که به اندازه پرهاي کبوتر پاک است، خون بارد.واي از آن روز که يک خط سياه روي احساس شکفتن بکشندو ز روييدن گل پشت ديوار زمان ياد کنند.بيشک آن روز زمين، مثل يک لحظه سبزپشت ديوار زمان خواهد مرد.
خوشحال م يكني تشريف بياري...نشوني ازخودت بزاري و هر وقت به روز كردي اين غريب بي نشون را هم مطلع بكني...
سلام خوبي ؟
نام وبلاگت منو جذب كرد وقتي اومدم ديدم واقعا الهة ناز عالي مينويسه مثل هميشه
هم نام من .....خوشحال ميشم به وبلاگ من سر بزني
موفق باشيد و شاد
ابي باش وسبز زندگي كن
وقتي گريبان عدم با دست خلقت ميدريد وقتي ابد چشم تو را پيش ازازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمانها ميکشيد وقتي عطش طعم تو را با اشکهايم ميچشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي چيزي نميداند از اين ديوانگي و عاقلي
...آدم زمينيتر شد و عالم به آدم سجده کرد! قدر خود رو بدون اولاد آدم!همين الان
كاش ميشد اشك را تهديد كردمدت لبخند را تمديد كردكاش ميشد در ميان لحظه هالحظه ديدار را نزديك كرد
كاش مي شد كاش مي شد كاش مي شذ
اين قسمت شو خيلي دوست دارم
سلام چقدر قالب وبلاگتون زيباست حسوديم شد كاشكي منم ميتونسم از اين قالب استفاده كنم
شما هم سري به وبلاگ ما بزنيد
هر صبح طلوعي ديگر است بر انتظار فرداهاي من , و من در پشت پنجره ي تنهايي تورا مي خوانم و خواهم ماند تنها در انتظار تو... تو با مني , هرجا بروم دوستت دارم ...! خدايا با توام , حواست کجاست ...؟
سلام
بعد از 4 ماه خيلي خوبه
موفق باشي