سلام
ممنون از نوشتههاي نغز و پرمعنيات. شاد و سلامت باشي و در راهت استوار و موفق.
«چشمانم آبستن خستگي اند ، بس که با نديدنت در آميخته اند و به بکارتِ ايمان خيانت ورزيده اند . بگذار که بر خواب روم ؛ کودکِ ديدنت از رحِم فريادها ، شايد ، که به حاصل نشيند »....... اين گوشه اي از آخرين دست نوشته خاکسترينه است ؛ نگاه آسماني ات را بر خاک زميني اش به ارمغان بياور ... سپاسي چندباره .
سلام عزيز
شعر زيبايي است. ولي نميدونم چرا دل من بيشتر گرفت؟
خودم يه چيزيم ميشه!
مي خواهم خواب اقاقيها را بميرم ،
خيالگونه ،
در نسيمي کوتاه که به ترديد مي گذرد ،
خواب اقاقيها را بميرم .
مي خواهم نفس سنگين اطلسي ها را پرواز گيرم ،
در باغچه هاي تابستان ،
خيس و گرم ،
به نخستين ساعات عصر ،
نفس سنگين اطلسي ها را پرواز گيرم .
حتي اگر زنبق کبود کارد
بر سينه ام گل دهد ،
در آخرين فرصت گل ،
و عبور سنگين اطلسي ها باشم
بر تالار ارسي ...
الهه عزيز ؛ چون هميشه لبالب احساس مي بينمت ... سرشار از خوشيها باشي مهربان .