• وبلاگ : الهه ناز
  • يادداشت : سايه گستر عشق...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    عاليه خيلي خوكشله اينجا نازنين خسته نباشي
    هشتمين جلسه ماهانه (پنج شنبهء اول هر ماه.)بلاگراي ادبي ..پنج شنبه...۱/۱۱/۸۳..آدرس: خيابان ويلا (نجات الهي)تقاطع ورشو.مرکز تشکلهاي غير دولتي.تالار مهر.ساعت دو تا پنج.يا عشق.(الهه عزيز پاشو بيا تهرون قرضاتو صاف كن من موندني نيستما هالا)
    سلام. قشنگ بود... همينطور عكس.موفق باشيد.
    سلام دوست من خوبي؟ وبلاگمو براي آخرين بار آپ کردم شايد تا چند روز ديگه . . .خوشحال ميشم ببينيش.يا حق!
    نه بانو چرا غريبه .....چرا اين فكر و كردي ؟ من حتمن ميخوام جواب اين سوال و بدونم ....بهم بگو ....ولي اگه به غريبه بودن باشه من كه اينجا غريبه ترم كه نه لينك دارم ...نه لگو
    سلام .....ممنون .....دستت درست///سمت ما هم بيا

    سلام تو كه اينقدر خوبي اينهمه لوگو گذاشتي اينجا خب لوگوي منهم بذار ديگه...

    بعد هم هي ميرم كليك ميكنم كه صدايي رو كه گفتي بشنوم نميشه... سر كاريه؟!!

    سلام دوست من ...اگه دوست داشتي سري به وبلاگم بزن و از لينك موزيك من در وبلاگت استفاده كن ...ديدنش ضرر نداره ...بدرود
    يا محبوب.... سلام بزرگوار. انشالله كه خوب باشيد. نميدونم چي بگم. راستش يه ذره گيج شدم. اين مطلب و ...... سبز باشيد.

    بعد از تو ما به قبرستانها رو آورديمو مرگ ، زير چادر مادربزرگ نفس مي کشيدو مرگ ، آن درخت تناور بودکه زنده هاي اينسوي آغازبه شاخه هاي ملولش دخيل مي بستندو مرده هاي آنسوي پايان به ريشه هاي فسفريش چنگ مي زدندو مرگ روي آن ضريح مقدس نشسته بودکه در چهار زاويه اش ، ناگهان چهار لاله ي آبي روشن شدند....

    بعد از تو ما به هم خيانت کرديم بعد از تو ما تمام يادگاريها را با تکه هاي سرب ، و با قطره هاي منفجر شده ي خون از گيجگاه هاي گچ گرفته ي ديوارهاي کوچه زدوديم.

    بعد از تو ما به ميدانها رفتيم" زنده باد، مرده باد"گفتيم و در هياهوي ميدان ، براي سکه هاي کوچک آوازه خوان که زيرکانه به ديدار شهر آمده بودند ، دست زديم.بعد از تو ما که قاتل يکديگر بوديمبراي عشق قضاوت کرديم و همچنان که قلب هامان در جيبهايمان نگران بودند براي سهم عشق قضاوت کرديم....

    فانوس

    Jary_chon_rood@yahoo.com

    نگاهم مي کني

    و من در اين شبهاي باران خورده ، مدهوشت ،

    چون طفلي بي اختيار ، دست و پا مي زنم ؛

    رها کن مرا ،

    در اندوه نسيان به باور نشسته خويش ،

    تنها رهايم کن ،

    که من از معصيت لبهاي ملتهبم در اين شب باران خورده مسموم ، سخت بيمناکم .

    سلام... مي دوني هيچ وقت بين «نرگس» و «آرامش» ارتباطي پيدا نكردم !!!
    همراه گرفتن آرامش در كنار آنهايي كه دوسشان داريم ياد اينكه همه چيز پايان پذير است كمي دلتنگ ميشويم و فقط ياد پروردگار ما را آرام خواهد كرد.......چه بسا انسانهايي كه در كنار ما هستند وهيچ لذتي از عشق نميبرند...و اما عشق روح ما را جلا ميدهد وغوطه ور از آن دنيا رنگي ديگر دارد..نوشته ي زيبا يي بود .....

    سلام دوست عزيز

    ثابت شده كه بيشترين آمار به وجود آمدن احساس عشق در فصل بهار است.

    اميدوارم بهار امسال براي اولين بار طعم شيرين و پر سوز و گداز عشق رو بچشي.

    وبلاگت هم خيلي زيبا

       1   2      >