همه شب با دلم کسي مي گويد«سخت آشفته اي زديدارشصبحدم با ستارگان سپيدمي رود، مي رود، نگهدارش»من به بوي تو رفته از دنيابي خبر از فريب فرداهاروي مژگان نازکم مي ريختچشمهاي تو چون غبار طلاتنم از حس دستهاي تو داغگيسويم در تنفس تو رهامي شکفتم ز عشق و مي گفتم«هر که دلداده شد به دلدارشننشيند به قصد آزارشبرود، چشم من به دنبالشبرود، عشق من نگهدارش»
« باکي نبود و هراسي که عشق آنچنان بيم از من درربوده بود که تو گويي همه ناممکن را ممکن بودم و به هر کوره راهي مؤمن ... . ثانيه ها هم آغوش من در گذشتند و ... » شبي ديگر و خاکسترينه اي ديگر ؛ با نگاهت دمي باش که خاکسترهايش بر باد مي دهد ...سپاس .
من هم فكر نميكنم سخته...
ولي مرد ميخواهد...
و عشق چيز كمي نيست درد ميخواهد
به قدر قدرت ما نيست... مرد ميخواهد....
و من هنوز مردشو پيدا نكردم!!!!!
كوچه به كوچه غربت لحظه به لحظه آوار
دست به دست من نه شانه به شانه ام باش.